قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

43.زلزله

دیروز حدودای ساعت 4.5 این جا یه زلزله 5 ریشتری اومد.خیلی وحشتناک بود.خصوصا برای من که اولین بار بود که زلزله رو تجربه می کردم.

همگی ریختیم توی حیاط خوابگاه.تمام بدنم داشت می لرزید.

خیلی از بچه هایی که راهشون نزدیک بود یا این جا اقوامی رو داشتن،از خوابگاه رفتن.

حدود ساعت 7 بود که همه ی بچه ها رو مجبور کردن که خوابگاه رو تخلیه کنن.

بردنمون نمازخونه ی خوابگاه بوستان. چه خفتی بود خداییش.

این همه درس خوندیم،مثلا پزشکی قبول شدیم،اون وقت قدیمی ترین خوابگاه کرمان،خوابگاه خودمونه.

اینم از زندگی ما...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد