بالاخره کلاسا تموم شد.امتحان میکروب رو خیلی بد دادم...
بعد از کلی جنگ و دعوا و بی احترامی و... بالاخره برنامه امتحانا عوض شد...
خیییییییلی خسته ام. اما وقتی برای استراحت ندارم.
فردا ساعت 6 صبح که راه می افتم حدودای ساعت 5 می رسم خونه...امیدوارم مشکلی پیش نیاد چون واقعا توانایی ندارم.
خسته ام...
بالاخره بعد از کلی جنگ و دعوا توی کلاس برای تعیین تاریخ
امتحانای عملی،به سلامتی قراره چهارشنبه جمع و جورش کنن دیگه...چهارشنبه
میریم امتحان میکروب می دیم،بعدشم review بافت و... به سلامت.
اگر خدا بخواد و دوباره به لطف بعضی از بچه های دوست داشتنی کلاسمون تاریخ امتحانا تغییر نکنه،برای پنج شنبه بلیط می گیرم.بعد از دو ماه بالاخره توفیق زیارت مامان و بابا نصیبم شد!!!
فقط موندم توی این مدت کوتاه چه جوری قراره اووووون همه درس رو
بخونم.خدا به خیر بگذرونه...هر جور حساب می کنم نمی تونم بخونمشون...موندم
توش
امیدوارم کلاسا و امتحانای آزمایشگاه تا آخر هفته تموم شن... نمی تونم تصور کنم که بخوام یه ماه دیگه هم این جا بمونم...
فقط به امید خودت...دیگه دارم کم میارم...
دیشب کلی برنامه ریزی کردم که درسامو زودتر بخونم تا این چند روز تعطیلی به بابا بگم بیاد پیشم...
امروز یادم اومد که اصلا بلیط گیر نمیاد...مگر این که هر سه تاشون با ماشینمون بیان که بعید می دونم...
هر ترم باید امتحانای میان ترم و پایان ترممون به هم وصل بشه...هنوز امتحان میان ترم گوارش رو ندادیم.
اون از امتحان سه شنبه،اینم از امتحان امروز... ینی هر چی می خونیم و هر چی سر کلاسا می نویسیم همش کشک... اصن معلوم نیست این سوالا رو از کجا می دن... خدا به خیر بگذورنه این ترم رو با این استادای دوست داشتنی...