قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

عناوین یادداشت‌ها

  • 122. پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 11:53
    امروز دایی از بیمارستان مرخص شد... مامان الآن رفت رسوندشون خونه شون... این ذو شبی که عمه اومد خونه ی ما خوابید،کمبود خواب گرفتم... آخه صبح زود بلند می شه میاد بالای سر من و شاهد می شینه بلند بلند حرف می زنه... نمی دونم ما دو تا رو نمی بینه یا نمی فهمه که این قدر صداش بلنده... پ.ن : داییم و عمه ام با هم زن و شوهرن!!!
  • 121.گردوها یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 19:35
    بعد از نماز باحال عید فطر و رفتن خونه ی مادر بزرگ،قرار شد بریم بیرون... اولش قرار نبود شب بمونیم اما دایی پیشنهاد کرد و کسی هم چیزی نگفت به جز من... فک می کردم قراره بریم یه جای شلوغ پلوغ و شب از سر و صدا نمی تونیم بخوابیم و اون جایی که قراره بریم حتما به خاطر این دو روز تعطیلی خیلی شلوغه و از این حرفا دیگه... خلاصه...
  • 120. پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 22:37
    امروز توی کوچه دیدمش...واسه یه لحظه...دلم لرزید... نمی دونم چرا... اصلا نمی دونم خودش بود یا نه... اگه خودش بود که قیافه اش خیلی عوض شده بود... شده بود یه بچه مثبت صد در صد... حرفش بود... نمی دونم یه روزی این حرفه واقعی می شه یا نه... نمی دونم اگه واقعی بشه من چی کار می کنم... شرط می بندم اون اصلا منو نمی شناسه...
  • 119. پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 21:24
    ماه رمضون امسال اون قدر بهم سخت گذشت که اصلا فکر نمی کردم با تموم شدنش این قدر دلتنگش بشم... اما الآن دلم گرفته... دلم گرفته واسه همه ی اون لحظه هایی که می تونستم عبادتت کنم و تنبلی کردم... دلم تنگه واسه همه ی اون ساعت هایی که می تونستم کلامت رو بخونم و سستی کردم... خدایا... امسال هم مثل سال های دیگه گذشت... بازم مثل...
  • 118.همه ی شب ها قدر است اگر... یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 00:42
    بعضی شبا یه جورایی عجیب و غریبه... یه جورایی که همه رو می کشونه به سمت خدا... بعضی شبا مقدسه... مث این شبای عزیز... امشب به دلایلی نشد که بریم میون مردم و با جمع دعامونو بفرستیم به آسمون... همین جا.. توی خونه... داشتم فکر می کردم به این که چه قدر زود گذشت... یه سال دیگه هم بزرگ تر شدم و برای یه بار دیگه تو این شبا...
  • 117. شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 00:38
    پس فردا تولد شاهده.. فردا قراره بریم خیابون واسش کادو بخریم.ولی من هنوز نمی دونم می خوام چی بخرم.خیلی واسم جالبه که امسال خودش تولدشو یادش نیست... هر سال از اول تیر یادآوری می کرد که 30 تیر تولدشه... تازه چند روز قبل از روز تولدش هم به زور کادوهاشو ازمون می گرفت... ولی امسال نمی دونم چی شده که یادش رفته... خیییییلی...
  • 116. چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 22:49
    امروز با چند تا از دوستام رفتیم پارک... اول از همه می خواستم ببینم مهسا میاد یا نه... وقتی فهمیدم میاد،منم رفتم.خیلی دوسش دارم. همون چیزی که هست رو نشون می ده... بی شیله پیله س... خیلی بامزه حرف می زنه... با لهجه ی غلیظ... تازه امروز چادر هم پوشیده بود... قدش هم که... خیییییییلی بلنده... بامزه تر شده بود. بعد از اذان...
  • 115. سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 21:43
    خسته ام...خیلی حرفا تو ذهنمه اما نمی تونم بنویسم...نمی دونم باید چه جوری بنویسمشون... امروز با راضیه رفتم بیرون... منو باش می خواستم خستگی هامو با دیدن دوستم بیرون ببرم. اما وقتی شروع کرد به حرف زدن،وقتی از خوش گذرونی ها و ماجراهای دانشگاهشون واسه من تعریف کرد... یه جورایی هم دلم به حال خودم سوخت و هم یه جورایی از...
  • 114. چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 12:35
    امتحانا رو یکی پس از دیگری دارم گند می زنم.فقط خدا کنه نیفتم...
  • 113. چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 15:02
    بالاخره کلاسا تموم شد.امتحان میکروب رو خیلی بد دادم... بعد از کلی جنگ و دعوا و بی احترامی و... بالاخره برنامه امتحانا عوض شد... خیییییییلی خسته ام. اما وقتی برای استراحت ندارم. فردا ساعت 6 صبح که راه می افتم حدودای ساعت 5 می رسم خونه...امیدوارم مشکلی پیش نیاد چون واقعا توانایی ندارم. خسته ام...
  • 112. دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 18:56
    بالاخره بعد از کلی جنگ و دعوا توی کلاس برای تعیین تاریخ امتحانای عملی،به سلامتی قراره چهارشنبه جمع و جورش کنن دیگه...چهارشنبه میریم امتحان میکروب می دیم،بعدشم review بافت و... به سلامت. اگر خدا بخواد و دوباره به لطف بعضی از بچه های دوست داشتنی کلاسمون تاریخ امتحانا تغییر نکنه،برای پنج شنبه بلیط می گیرم.بعد از دو ماه...
  • 111. شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 23:23
    امیدوارم کلاسا و امتحانای آزمایشگاه تا آخر هفته تموم شن... نمی تونم تصور کنم که بخوام یه ماه دیگه هم این جا بمونم... فقط به امید خودت...دیگه دارم کم میارم...
  • 110. یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 16:48
    دیشب کلی برنامه ریزی کردم که درسامو زودتر بخونم تا این چند روز تعطیلی به بابا بگم بیاد پیشم... امروز یادم اومد که اصلا بلیط گیر نمیاد...مگر این که هر سه تاشون با ماشینمون بیان که بعید می دونم...
  • .109 پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 21:36
    هر ترم باید امتحانای میان ترم و پایان ترممون به هم وصل بشه...هنوز امتحان میان ترم گوارش رو ندادیم. اون از امتحان سه شنبه،اینم از امتحان امروز... ینی هر چی می خونیم و هر چی سر کلاسا می نویسیم همش کشک... اصن معلوم نیست این سوالا رو از کجا می دن... خدا به خیر بگذورنه این ترم رو با این استادای دوست داشتنی...
  • 108. جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 18:33
    poosiadam in ja.chera jome ha in ghadr toolanian?chera tamoomnemishe
  • 107.لیله الرغایب پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 20:29
    فک کنم امشب به اندازه ی تموم سال واسم اس ام اس اومد...همین طوری داره میاد... لیله الرغایب... توی خوابگاه خلوت معنی نداره...پیدا کردن یه جا واسه دعا و مناجات اونم تنهایی تقریبا غیر ممکنه.به خاطر همین فکر کردم می تونم توی خلوت وبلاگم با خدا حرف بزنم... خدایا...از بین این همه آرزوها رنگارنگ... از بین این همه چیزای...
  • 106. پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 21:07
    in chand shab baba o maman ke zang mizanan hamash migan:nemiay? age to nemiay pas ma key biaim? kheili delam mikhad beheshun begam hichkodoom.in jooori kam tar azyat misham vali heif ke nemitoonam.pishe khodam migam gonah daran.deleshoon mishkane.nemidunam chi kar konam.toosh moondam.ta ye mahe dige ham ke nemitoonam...
  • 105. دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 18:24
    belakhare baad az ye mah emrooz mikham beram sinema.rosvaee dare...in ye mah hamash too fekre in boodam ke beram vali nashod.emrooz sobh ke tooye daneshgah tablighesho didam,moatal nakardam.ta 5 daghiaghe dige miram.zang zadam khoone ke halam behtar she dobare baba shoroo kard be goftan ke kei miai khoone o az in...
  • 104. شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 19:01
    emtahane mikrobo andakhtan aghab...mikhastam ghabl az forjeha beram khoone vali mese in ke nemishe.koli gerye kardam. khodaya mage nagofti be har kas be andazeye tavanesh sakhti midi,tahamole man dige tamoom shode.moshkelatam bishtar az tavanameh.khaste shodam...hanooz 5 sale dige moonde...yani bayad ta 5 sale dige...
  • 103. چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 08:41
    مامان جونم روزت مبارک... دیشب همش داشتم خواب تو و بابا رو می دیدم... حیف که تا یک ماه دیگه نمی تونم ببینمتون... دوستون دارم...
  • 102. سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 16:07
    امروز توی دانشکده به مناسبت هفته معلم برای اساتید جشن گرفته بودن...بد نبود... وسط مراسم یکی از بچه ها با گیتارش آهنگ میم مثل مادر رو زد...خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم.اشک توی چشمام جمع شده بود...دلم واسش تنگ شده... دوست دارم مامان جون... مدیونتم... کاش می تونستم جبران کنم محبت هات رو ...کاش... اما...
  • 101. یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 16:29
    فردا میان ترم ایمنی دارم. نمی دونم چرا اصصصصصلا استرس ندارم.خدا کنه امتحانمو خوب بدم...
  • 100. شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1392 23:27
    inam az 100 omin yaddasht... emrooz kheili gerye kardam.sabok shodam.halam ye joore gharibie...khodaya khodet komakam kon.behem sabr bede
  • 99. جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 19:40
    dirooz vaghti be baba zang zadam ,khaterate mosabeghate ghoran vasam zende shod...be yade beiza o un pesaraki oftadam ke tamame otobusemun ro por az gole abshar talaee kard.be yade arsenjan o un farshe ghermezi ke tuye khyaboon zire paye bachehaye ghorani pahn karde boodan.be ya doroodzan o un sade ghashangesh,che...
  • 98. پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 10:58
    امروز صبح داشتم با خودم فکر می کردم که خدایا می شد من از این بدبخت تر هم باشم؟؟؟ حتما می شد... اصلا حوصله درس خوندن ندارم.فکر می کنم درسا رو بلدم.خدا کنه درست فکر کنم...
  • 97. یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 21:43
    دیگه واقعا تحمل این جا برام سخته...امروز داشتم دیوونه می شدم.نمی د.نستم باید چی کار کنم.حوصله درس خوندن ندارم...حوصله ی هیچ کاری رو ندارم. از صبح تا ظهر درس خوندم.بعد هم ناهار خوردم و یه کمی فیلم دیدم. بعد از ظهر می خواستم درس بخونم ولی دیدم اصلا حوصله ندارم.رفتم کتاب"زندگی پزشکی من" رو از زهرا گرفتم و حدودا...
  • 96. شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 20:39
    2bare farda tatile...aslan tatiliha ro doost nadaram.kash zood tar tamoom beshe.doost daram shab ta sobh sob ta shab daneshgah basham vali ye deighe khabgah nabasham.khoda kone farda zibaye khofte keshik bashe.
  • 95. پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 20:26
    زیبای خفته از 8 شب امشب تا هشت شب فردا شب!!! کشیکه.یه نفس راحت از دستش می کشم.می تونم هم خوب بخوابم،هم خوب درس بخونم... thanks...
  • 94. پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 12:39
    khoda ro shokr dorost shod
  • 94. چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 23:38
    یه گندی بالا آوردم...خدا کنه درست شه.فردا باید برم دانشگاه. هر کی این پست رو می خونه لطف کنه واسه من دعا کنه... این قدر استرس دارم که نتونستم درس بخونم...خدا کنه زودتر فردا بیاد... الهی و ربی...من لی غیرک