-
63.
جمعه 29 دیماه سال 1391 20:25
دوشنبه امتحان بهداشت3 دارم.6 تا جزوه س.تا حالا 4 تا رو خوندم. دلم می خواد زود این امتحانای لعنتی تموم شه.می خوام برم خونه..
-
62.
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:10
وااااای... امتحان سیستم عصبی رو گند زدم. فقط نیفتم خوبه..
-
61.
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 21:26
زیبای خفته امروز این قدر داغون و عصبانی بود که من نتونستم توی اتاق بمونم و رفتم سالن مطالعه. دارم جزوه می نویسم. دیگه حوصلم از دستش سر رفته.نمی دونم چه مرگشه...
-
60.فرررررررررجه
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 16:23
اگه خدا بخواد از ساعت 10 فردا رسما!!! فرجه ها شروع8 میشن.واسه ساعت 12.15 بلیط دارم. بالاخره دارم میرم خونه.البته واسه اتمام حجت... امروز امتحان بهداشت دادیم.خوب دادم.اما می تونستم نمره ی کامل بگیرم اگه فقط یه ذره بیش تر خونده بودم.خیلی ناراحن شدم...
-
59.ماجراهای زیبای خفته
شنبه 16 دیماه سال 1391 11:14
بالاخره دیشب زیبای خفته پرده از اون رازش برداشت. نشسته بودیم توی اتاق یهو بهم گفت:اگه یه چیزی بهت می گم بهم نمی خندی؟؟گفتم:نه.بگو. گفت:اگه کسی رو دوست داشته باشی و بخوای باهاش ازدواج کنی و بابات اجازه نده چی کار می کنی؟ گفتم:حرف بابات حقه؟منطقیه؟ گفت:نه...نمی دونم. گفتم:خوب باهاش حرف بزن. فهمیدم طرف کرمانیه. بعدشم...
-
58.
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:27
زیبای خفته صبح ساعت 9 اومدش.منم جول و پلاسمو جمع کردم،و رسما آواره شدم تا همین چند دقیقه پیش. ساعت 10:45 به مامان زنگ زدم.در مورد اون موضوعی که چند روزه فکرمو مشغول کرده باهاش حرف زدم،خیلی استقبال کرد.کاملا موافق بود.یه کمی آرومم کرد. بعد از تلفن زدنم راحت تر تونستم درس بخونم...2 تا جزوه خوندم.اومدم بالا ناگت سرخ کردم...
-
۵۷.
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 23:48
فردا صبح زیبای خفته میاد خوابگاه.حتما بازم مث همیشه میگه:دیشب خییییییلی بد بود...خییییلی... ینی نشده یه شب بره کشیک و روز بعدش این جمله رو به من نگه. وقتی هم که بیاد دیگه من بدبخت آواره می شم.تا ظهر باید توی سالن مطالعه خیمه بزنم. پس فردا امتحان بهداشت داریم.2 تا از جزوه هام دست بچه هاس.حالا باید فردا بیفتم دنبال جزوه...
-
56.
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 18:32
دیگه دارم روانی میشم این جا... چرا عمرم تموم نمی شه خدا؟؟؟؟؟؟؟
-
55.سیم آخر
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 18:17
امروز دیگه زدم به سیم آخر... زنگ زدم به مامان و کلی گریه کردم.گفتم از سال دیگه یا یه اتاق واسم اجاره می کنین یا میرم انصراف میدم... حالا دیگه تصمیم با خودشونه...من دیگه نمی تونم تو این طویله زندگی کنم.با این همه فشار درس...
-
۵۴.
شنبه 9 دیماه سال 1391 23:07
وایییییییییییییییییییی... امروز اوضاع درس خوندن افتضاح بود.همش به خاطر این اینترنت لعنتی که منو کشوند پای خودش.زیبای خفته هم نیست .دیگه بدتر...کسی توی اتاق نیست.منم دست از درس خوندن کشیدم. حسابی وجدان درد گرفتم.خیلی استرس دارم. فردا هم احتمالا تا ساعت ۶ کلاس دارم. وقتی هم که بیام خسته و کوفته.دیگه حوصله ی درس خوندن...
-
۵۳.
جمعه 8 دیماه سال 1391 20:34
امروز صبح از 9 تا 11 دو جلسه بهداشت خوندم.بعد از ظهر هم نصف جزوه آناتومی صورت رو خوندم. بعدشم زنگ زدم به مامان.خیلی دلم براشون تنگ شده.یهو وسط حرفام بهش گفتم:اگه من تا 5 سال دیگه این جا بمونم دیوونه می شم.اونم شروع کرد به این که 2 ترم دیگه که امتحان علوم پایه تو دادی مهمانی بگیر واسه یزد.هر چی من می گم یزد پول می گیره...
-
52.تربیت
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 14:40
امروز قسمت اول امتحانای تربیت بدنی رو دادیم.ینی همه ی جد و آبادمون اومد جلوی چشامون...اوف... دراز و نشست،دو 540 و 4در 9 ... دیگه نمی تونم راه برم. سری دوم امتحانا رو قراره شنبه بدیم.اونا آسون ترن.چشمام داره از کاسه بیرون میاد. فقط خیلی خوشحال شدم وقتی رسیدم خوابگاه و دیدم که اتاق خالیه.فک کنم زیبای خفته کشیکشو با یکی...
-
51.بازم امتحان...
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 19:15
بالاخره امروز ساعت 1 امتحان آناتومی دادیم. امتحان آسون بود ولی من خیلی تسلط نداشتم.خیلی هم بد ندادم... تا ساعت 6 رفته بودیم review تموم پسرای کلاس ریخته بودن توی موزه!!!!! بعد از کلاسم رفتم نون و میوه خریدم.مث باباها!!! چند دقیقه ای هست که رسیدم خوابگاه. خیلی خسته ام.شدیدا کمبود خواب دارم.اما باید یه نگاهی روی اطلس...
-
50.یلدونگ
جمعه 1 دیماه سال 1391 10:04
دیشب ساعت 7 با سعیده رفتیم اتاق tv.نارنیا نگاه کردیم.باحال بود. بعدشم ساعت 9 رفتیم اتاق مریم،واسه مراسم شب یلدا اونم از نوع خوابگاهی... کلی چیپس و پفک و انار و هندونه و چای و آلو و ...خلاصه هر چی دم دستمون رسید خوردیم.کلی حرف زدیم و خندیدیم،تازه فال حافظ هم گرفتیم... اما با همه ی خوبی های دیشب باید اعتراف کنم هیچ شب...
-
49.
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 10:58
امشب میریم اتاق مریم یلدا پارتی!!!!!!!!!!!!! کلی چیپس و پفک خریدیم.تازه هندونه هم خریدیم.
-
48.
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 19:27
بابا امشب زنگ زده،اصرار که واسه این چند روز بیا خونه. منم گفتم نه.حوصله ی اتوبوسو ندارم. اما بازم اصرار کرد...گفت فکراتو بکن بعدا بهمون بگو. گفتم : باشه. دلم تنگ شده اما اصلا دوست ندارم برم. باید خودمو عادت بدم به شرایط
-
47.
شنبه 25 آذرماه سال 1391 11:38
امروز بالاخره زیبای خفته بعد از دو هفته رفت کشیک.یه نفس راحتی از دستش می کشم. از صبح تا همین نیم ساعت پیش داشتم فیلم می دیدم و با لپ تاپم بازی می کردم.بعدشم رفتم بیرون و پرتقال خریدم.شیر کاکائو هم خریدم.من عاشق شیر کاکائو ام. به به... اصلا حس درس خوندن نیست. فردا از صبح تا ساعت 5 بعد از ظهر کلاس داریم.فسیل می شم...
-
46.
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 19:35
تا الآن فقط 10 صفحه آناتومی گردن خوندم. نصفه ی جزوه ی آناتومی صورت رو هم نوشتم. امتحان سیستم عصبی این قدر ازم انرژی گرفته که دیگه حال و حوصله ی درس خوندن ندارم. بازم...
-
45.
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 20:27
بالاخره امروز امتحان سیستم عصبی رو دادیم. بافت و نورو خوب بود.اما فک کنم فیزیو رو خیلی بد دادم. ساعت 4 تا 6 هم کلاس ژنتیک داشتیم. بعد از کلاس هم با زهرا رفتیم بیرون.من آب طالبی خوردم!!!!! چیزی عجیب تر از این پیدا نکردم که سفارش بدم. زهرا یه کیف کوچولو خرید.منم می خواستم چکمه بخرم ولی اندازم نشد.طبق معمول... بعدشم...
-
44.
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 08:27
بچه ها به خاطر امتحان سیستم عصبی،امروز و فردا رو تعطیل کردن.اونایی که خونشون نزدیکه رفتن و من دوباره موندم توی خوابگاه. دو تا کلیپ پرندگان خشمگین رو واسه شاهد دانلود کردم. یه فیلم هم الان دارم دانلود می کنم. اما بعید می دونم که دانلود بشه.چون بچه ها fail می کننش...
-
43.زلزله
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:03
دیروز حدودای ساعت 4.5 این جا یه زلزله 5 ریشتری اومد.خیلی وحشتناک بود.خصوصا برای من که اولین بار بود که زلزله رو تجربه می کردم. همگی ریختیم توی حیاط خوابگاه.تمام بدنم داشت می لرزید. خیلی از بچه هایی که راهشون نزدیک بود یا این جا اقوامی رو داشتن،از خوابگاه رفتن. حدود ساعت 7 بود که همه ی بچه ها رو مجبور کردن که خوابگاه...
-
42.
جمعه 10 آذرماه سال 1391 08:52
بازم جمعه های دلگیر خوابگاه اومد. دیشب جزوه ی آناتومی رو تموم کردم.2 جلسه هم فیزیو خوندم. امروز هم اگه خدا بخواد می خوام دو جلسه نورو بخونم. دیشب به زهرا پیام دادم،بهم گفت که می خواد واسه یزد مهمانی بگیره.خیلی دلم گرفت...
-
41.
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 10:59
امتحان سیستم عصبی رو یک هفته انداختن عقب. خوبه که خیلی خودمو نکشتم واسه خوندنش راستی...روز عاشورا الهه یه دختر کوچولو گیرش اومد.اسمشو گذاشتن مریم. نمی دونم چرا چند وقته که زیاد می خوابم و همیشه هم خوابم میاد
-
40.دوباره اومدم خوابگاه
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 22:31
امروز ساعت 4 رسیدم خوابگاه.نسبت به دفعه های قبل کم تر اذیت شدم. تا فرجه ها- البته اگه فرجه ای در کار باشه- این جا تشریف دارم
-
39.یا ابا عبدالله...
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 23:55
امروز وقتی با مامان رفته بودیم خیابون،موقع برگشتن به خونه،دسته ی زنجیر زنی بازار رو دیدیم. مامان گفت:چند دقیقه وایسیم...منم قبول کردم. برام جالب بود. همه جور آدمی پیدا میشد. این همه آدم با قیافه و تیپ های جور واجور،همه با هم و در کنار هم به عشق امام حسین(ع) زنجیر می زدن و عزاداری می کردن. پیر و جوون... به این فکر...
-
38.
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 14:35
امتحان اون قدر سخت بود که نمی دونم خوب شد یا بد...؟؟؟ اصلا فکرشو نمی کردم امتحان دکتر این طوری باشه. امروز واسه ساعت چهار بلیط دارم.بالاخره بعد از کلی بحث و جدل دارم میرم. خیلی خوابم میاد.
-
37.
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 18:39
فردا ساعت 12.5 امتحان ژنتیک داریم.خدا کنه خوب بشه... می ترسم
-
36.تولدم مبارک...
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 18:23
امروز 20 ساله شدم... زیبای خفته گفت:از اون جایی که این هفت سال پزشکی به اندازه ی صد سال برات می گذره،امیدوارم دویست ساله شی!!! پس فردا دارم میرم خونه.ساعت 4 از این جا راه می افتم.قرار شده ،یزد بابا بیاد دنبالم.کلی خوش به حالم میشه. ولی باز واسه برگشتن مشکل دارم.
-
35.
شنبه 27 آبانماه سال 1391 18:32
امروز تا ساعت 5.5 خواب بود.خیلی اعصابمو خرد کرد. زنگ زدم به مامان اینا تا بلکه حالم بهتر بشه،بهتر که نشد هیچی،بدتر هم شد.همش از تعطیلی و تاسوعا عاشورا حرف می زنن و همش اعصابمو خرد می کنن.من نمی خوام برم.به کی باید بگم؟؟؟ آخه نمی فهمم چرا این قدر اصرار می کنن...هیچ نمی فهمم. خدایا...
-
34.
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 19:25
امروز اصلا حال و حوصله ی درس خوندن ندارم.دلم گرفته.زنگ زدم خونه ولی انگار دیگه مامان و بابا هم منو یادشون رفته... خدا رو شکر زیبای خفته فردا نیستش،میره کشیک.فقط من می مونم و پانی کوچولو که اونم ایشالا بره توی سالن مطالعه که من تنها باشم. امروز تمام آهنگامو از روی گوشیم پاک کردم،چون احساس کردم داره از خدا دورم می کنه....