-
33.
شنبه 20 آبانماه سال 1391 15:56
نمی دونم باز دوباره چه مرگش شده که تلافی عصبانیتش رو سر من و پانی خالی کرد.دلم می خواست با همین دستام محکم بکوبم توی سرش که این همه ما رو اذیت می کنه روانی احمق. کاش این قدر که بر و رو داری،یه جو انسانیت هم توی وجودت بود و می فهیدی که مشکلات تو به ما هیچ ربطی نداره...
-
۳۲.لعنت به جمعه ها
جمعه 19 آبانماه سال 1391 20:37
امروز انسیه زنگ زد بهم...دلم به حال خودم سوخت که این قدر دارم زجر می کشم این جا و اون خوشحاله...دلم سوخت برای بدبختی خودم.کلی گریه کردم. بعدشم مامان زنگ زد.بهش گفتم شاید واسه تاسوعا عاشورا نیام خونه.بهش گفتم راه زیاده و توی راه دیوونه می شم.احساس کردم توی صداش یه بغضی پیدا شد...گفت بعد از علوم پایه بیا یزد که دیگه...
-
31.
جمعه 19 آبانماه سال 1391 08:22
دیشب پانی ساعت 10/15 اومد خوابگاه.خیلی تعجب کردم.اون قدر دیر کرد که من فکر کردم رفته خونشون.الآنم توی اتاقه. زیبای خفته هم هنوز نیومده.خدا کنه ظهر بیاد.وگرنه من دوباره آواره ی سالن مطالعه می شم. امروز قراره اگه خدا بخواد نورو و آناتومی بخونم.البته نورو مهم تره.داره خفن میشه.
-
30.
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 08:53
امروز صبح به زور از خواب بیدار شدم و رفتم دانشگاه.کلاس ژنتیک داشتیم. بعد که رسیدیم دانشگاه،گفتن کلاس تشکیل نمی شه.یعنی اون لحظه دلم می خواست سرمو بکوبم تو دیوار. قرار شده امتحان ژنتیک رو بذارن دو هفته ی دیگه.رفتیم با نماینده صحبت کردیم که ما می خوایم بریم خونه هامون.اگه می شه یه کم زودتر برگزار کنید.گفت باشه،ولی از...
-
29.
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 17:52
امروز حدودای ساعت 8/5 امتحان آناتومی دادیم.از امتحان راضی نبودم.فکر نمی کنم خیلی خوب داده باشم.... فردا هم امتحان عملی داریم.حالم به شدت داغونه.باز دوباره سه نفری شدیم.هر شب به این فکر می کنم که چه جوری قراره 5 سال دیگه این جا دوام بیارم.خدا کنه سال دیگه با مهمانیم موافقت بشه.هر چی باشه فکر کنم از این جا خیلی بهتره
-
28.
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 21:04
امروز صبح ساعت 7 راه افتادم.ساعت 4 بعد از ظهر رسیدم این جا.سرم خیلی درد می کنه.فردا امتحان آناتومی داریم.اصلا حوصله ی خوندن ندارم.خدا کنه امتحانم خوب بشه. خاطرات این چند روز رو یه بار با لپ تاپ شاهد نوشتم،ولی همش پاک شد و ثبت نشد. هر موقع که وقت کردم،حتما می نویسمشون.حیف که خوشی ها همیشه زود تموم می شن....
-
27.فردا میرم
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 16:53
فردا برای ساعت 12:15 بلیط دارم.از یه طرف دلم تنگ شده و دوست دارم که برم،از یه طرف هم اصلا حال و حوصله ی این همه راه رو ندارم و دوست ندارم که برم... نمی دونم... این روزا خیلی اعصابم از دست خوابگاه داغونه.هر شب بی اختیار گریه می کنم.نمی دونم چم شده؟؟؟ کاش یکی منو می فهمید... راستی امروز ظهر حدودای ساعت 2/5 بود که بچه ها...
-
26.
شنبه 6 آبانماه سال 1391 09:23
امروز زیبای خفته مرخصی گرفته که بره به خونه ی یکی از دوستای خانوادگیشون.منم که تا ساعت 12 کلاس نداشتم-کلاس تربیت بدنی رو تعطیل کردیم- خلاصه از صبح تا حالا همین طور نشستیم توی اتاق. من دارم آناتومی می خونم،اونم داره آماده میشه که بره... اگه خدا بخواد امروز بعد از ظهر میرم خیابون تا هم بلیط بگیرم و هم قطاب سفارشی مامان...
-
25.بازم جمعه
جمعه 5 آبانماه سال 1391 10:46
درسته که امروز عید قربان هست و با بقیه ی جمعه ها خیلی فرق داره.اما اوضاع من دقیقا مثل جمعه های قبله.دیشب چون حال دوست زیبای خفته خوب نبود،به جای اون تا ساعت نه صبح کشیک بود.وقتی هم که برگشت،باز مث هفته ی پیش خوابید و من بیچاره هم دوباره مث هفته ی پیش گرفتار سالن مطالعه شدم.اون جا هم کلی گریه کردم.اگه راهم نزدیک...
-
24.
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 21:13
امشب تنهام.زیبای خفته رفته کشیک.خدا کنه فردا هم نیاد... فردا عید قربانه.هر سال مث فردا خونه ی دایی کریم بودیم.پارسال هم رفتیم.چه قدر خوب بود... فردا هم مامان و بابا حتما می رن اون جا.اما من این جا تنهام...مهم نیست... امروز خوابگاه خیلی خلوته.اکثر بچه ها رفتن خونشون.به خاطر همین بر خلاف هر روز سایت خیلی خلوته.منم...
-
23.
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 11:03
امروز ساعت 8 تا 10 ژنتیک داشتیم.کلاسمون با دکتر ص.گ تموم شد.خیلی استاد مهربون و دوست داشتنی بود. داشتم میومدم خوابگاه یه کمی خرت و پرت خریدم.همه چی خیلی گرونه... امروز هم می خوام بافت رو تموم کنم اگه خدا بخواد که وقتی می رم خونه فقط آناتومی و ژنتیک رو با خودم ببرم.
-
22.
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 17:19
امروز از ساعت 10 رفتیم موزه آناتومی.خودمون کار کردیم.خیلی خوب بود.کلی یاد گرفتم. پانی هم که تا حالا نیومده.احتمالا رفته خونشون...زیبای خفته هم که رفت خیابون.منم اصلا حال و حوصله ی درس خوندن ندارم.مدام توی این فکرم که اگه برم خونه باید یک شنبه برگردم و اگه هم یک شنبه برگردم،کلاس نورو رو از دست می دم.کلاس نورو هم تنها...
-
21.
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 18:15
امروز سر کلاس عملی آناتومی یه رفتارای عجیبی دیدم از آقای م. فهمیدم که چه قدر آدما به فکر انتقام و حال گیری از هم دیگه ان و چه قدر کینه ی هم دیگه رو به دل می گیرن،اما من اصلا این طوری نیستم،شایدم به همین دلیل بود که این قدر تعجب کردم. راستی از هفته ی آینده فقط تا دوشنبه کلاس دارم.بقیه ی کلاسا رو تعطیل کردن،یا دوشنبه...
-
20.
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 14:12
قربان تا غدیر که تعطیل نشد،هیچ...تازه امتحان سر و گردن رو هم انداختن دو روز بعد از عید غدیر. هر چی هم به خانم نماینده گفتیم که بابا..ما بعد از یک ماه و نیم داریم میریم خونمون،این رسمش نیست،اصلا انگار نه انگار که داری با کی حرف می زنی...سر کلاس آناتومی که دکتر داشت درس می داد،اشک توی چشمام جمع شده بود... دیشب تو رادیو...
-
19.
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 18:18
همه ی درسا رو خوندم.چیزی واسه خوندن نمونده.اما خوب وقتی توی خوابگاه کار دیگه ای نداری،مجبوری بشینی و درسا رو یه دور دیگه بخونی... کاش یه کم تفریح این جا پیدا می شد... دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده...خیلی چیزا که از وقتی اومدم توی این رشته دیگه باهاشون خداحافظی کردم... خیلی سخته وقتی واسه مامان و بابات می گی که درسا...
-
18.
شنبه 29 مهرماه سال 1391 17:00
امروز زیبای خفته بازم رفته کشیک.پانی هم که نیومده.نمی دونم خونشونه یا توی دانشگاه کلاس داره؟؟؟؟؟؟؟ امروز کار خاصی ندارم.غیر از این که یه کم نورو بخونم.می گن می خوان قربان تا غدیر رو تعطیل کنن. امروز 2 ساعت تربیت بدنی داشتیم.ینی روانیمون کرد این خانمه.تو عمرم این همه حرکات مسخره نکرده بودم.اوففففففف....تموم بدنم درد می...
-
17.
جمعه 28 مهرماه سال 1391 11:48
زیبای خفته دیشب تا صبح کشیک بود.از صبح هم که اومده مث چی گرفته خوابیده.ینی اعصاب برام نذاشته دیگه.امروز کلا تو سالن مطالعه سپری شد... ینی چه قد بدبختم من...ولی تو سالن مطالعه خوب درس خوندما.موندم کی از خواب بیدار می شن که من بدبخت بتونم ناهارمو بخورم.گشنمه.تازه بعدشم می خوام بخوابم.مطمئنم وقتی من می خوابم تازه اون...
-
16.دانشگاه مسخره ی ما
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 11:09
خسته شدم از این دانشگاه مسخره مون...که این قدر کلاساش به هم ریخته هستن و مدام وقت ما توی رفت و آمدا داره تلف می شه... اوضاع درسا که خیلی خرابه.موندم چه جوری این همه رو بخونم.می گن نماینده می خواد قربان تا غدیر رو تعطیل کنه!!!!! اگه این کارو بکنه حسابی وقت واسه درس خوندن پیدا می کنم. اما فک نمی کنم که عملی بشه چون همین...
-
15.
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 18:07
امروز سر کلاس نوروآناتومی هممون هنگ کردیم... خیلی سخت بود.الآنم می خوام برم جزوشو بنویسم. امروز صبح الهام اومده بود،یه چیزایی بهم گفت که کلی حالمو گرفت.الآن وقت ندارم بنویسمشوم اماخیلی زود این کارو می کنم. روز سختی بود...حسابی اعصابم از این خوابگاه لعنتی خرد شده.تو فکرشم که با بابام یه معامله هایی بکنم...
-
14.
شنبه 22 مهرماه سال 1391 18:11
خوشی های مدرسه دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه. لباسای تمیز و اتوکرده اول هفته، رضایتنامه جمعه ها، از اون لیوانا که جمع می شد، دفتر فیلی، جامدادی دکمه ای، از اون مداد قرمزا، ته جوییده شده مدادا، دستای جوهری، دیکته پای تخته ای، شیطونی و شیطونی و شیطونی، ثلث اول – ثلث دوم – ثلث سوم، خرداد و خوشی پایانش دیگه برنمی گردن.
-
13.
شنبه 22 مهرماه سال 1391 09:03
از پنج شنبه تا حالا تنهای تنهام.تا تونستم آناتومی خوندم.همش درس خوندم... اما چه فایده وقتی که هیچی یادم نیست.خدا این ترم و آناتومی سر و گردنش رو به خیر کنه. همین...
-
12.
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 20:25
امروز پانی رفت خونه. زیبای خفته هم رفته بیرون.فردا و پس فردا هم کشیکه...کلی حال می کنم. نمی دونم چرا این آناتومی رو هر چی می خونم باز فراموش می کنم؟؟؟؟
-
11.روزهای پر مشغله
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 21:08
دیگه رسما دارم به روزای سخت درس خوندن نزدیک میشم.دوباره درسا داره زیاد میشه. دوباره روزایی که باید در اوج خستگی درس بخونم،رسیدن. اما من همه ی اینا رو دوست دارم...
-
10.
شنبه 15 مهرماه سال 1391 18:43
روز چهارشنبه ساعت 2 بعد از ظهر بود که مامان اینا اومدن کرمان. همون شب رفتیم خیابون و من یه شلوار لی خریدم.شب هم برای خواب رفتیم خانه معلم. روز بعدش هم رفتیم نمایشگاه گل و گیاه.تقریبا تا ساعت 9 اون جا بودیم.خیلی خوش گذشت تا این که روز جمعه رسید.ساعت 2.خیلی آرزو کردم که ساعت نرسه به دو.اما می دونستم که محاله. لحظه ی...
-
9.
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 19:03
امروز خیلی حالم بده.نمی دونم چرا اما دلم حسابی گرفته... فردا قراره مامان اینا بیان این جا.خیلی دلم واسشون تنگ شده.
-
8.
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 19:17
امروز زیبای خفته نیستش.رفته کشیک.خدا رو شکر فقط ما دو تا توی خوابگاهیم. امروز آناتومی و فیزیو داشتیم.خیلی سخت بودن.حسابی شوکه شدم...خدا این ترم رو به خیر بگذرونه... امروز به خاطر حرف یکی از بچه ها خیلی دلم گرفت...کاش تنها بودم و حسابی گریه می کردم.اما توی خوابگاه که تنهایی معنایی نداره. مامان و بابا گفتن اگه بخوای می...
-
7.
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 16:59
امروز ظهر وقتی اومدم زیبای خفته هم اومده بود... پانی کوچولوی بیچاره رو همون اول از اتاق کرد بیرون.بیچاره خیلی دلم براش سوخت.چه طوری می خواد اون دنیا جواب خدا رو بده... الآنم که از خواب بیدار شده کلی سر و صدا راه انداخته...نتونستم درس بخونم.ماشاالله این قدر وحشتناکه که می ترسم برم حمام.به خاطر همین چاره ای ندیدم جز این...
-
6.یک دو سه چهار
شنبه 8 مهرماه سال 1391 17:10
امروز ساعت 10 تا 12 تربیت بدنی داشتیم.جلسه ی دوم کلاس بود.اما جلسه ی اولی بود که من می رفتم. ینی تا حالا تو عمرم این همه ورزش رو یه جا نکرده بودم.داغون شدم.تموم بدنم درد می کنه... امروز پانی اومده.زیبای خفته هم رفته کشیک... می خواستم چهار نفرمون کنم اما نذاشتم تا ببینیم فردا چی میشه...خدا کنه کسی رو نیارن.این مسئولای...
-
۵.داشتم وبگردی می کردم از این شعر خیلی خوشم اومد
جمعه 7 مهرماه سال 1391 17:18
ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد ! یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ، تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ! ماه...
-
4.
جمعه 7 مهرماه سال 1391 11:25
امروز صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدم.آخه حالم خیلی بد بود. 2 ساعت تمام منتظر بودم تا زیبای خفته از خواب بیدار شه و از اتاق بره بیرون.اما بعد از بیدار شدنش هم از اتاق بیرون نرفت.مجبور شدم خودم یه ترفندی به کار بگیرم.نمی دونم فهمید یا نه اما دیگه برام مهم نیست... حالم داره به هم می خوره ازش.دیشب 12 ساعت تمام...