امروز با چند تا از دوستام رفتیم پارک... اول از همه می خواستم ببینم مهسا میاد یا نه... وقتی فهمیدم میاد،منم رفتم.خیلی دوسش دارم.همون چیزی که هست رو نشون می ده... بی شیله پیله س... خیلی بامزه حرف می زنه...
با لهجه ی غلیظ...
تازه امروز چادر هم پوشیده بود... قدش هم که... خیییییییلی بلنده... بامزه تر شده بود.
بعد از اذان اومدم خونه... وقتی رسیدم داداش کوچولو گیر داده بود که چرا حالا اومدی... این چه وضعیه؟؟؟؟؟و.... خلاصه کلی غر زد... خوبه حالا 11 سال از خودم کوچیک تره.نمی دونم اگه بزرگ تر بود می خواست چی کارم کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الآنم که بی حال نشستم یه گوشه و دارم می نویسم... بعد از چند وقت یه روز خوب رو تجربه کردم...