قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

۵۷.

فردا صبح زیبای خفته میاد خوابگاه.حتما بازم مث همیشه میگه:دیشب خییییییلی بد بود...خییییلی...

ینی نشده یه شب بره کشیک و روز بعدش این جمله رو به من نگه.

وقتی هم که بیاد دیگه من بدبخت آواره می شم.تا ظهر باید توی سالن مطالعه خیمه بزنم.

پس فردا امتحان بهداشت داریم.2 تا از جزوه هام دست بچه هاس.حالا باید فردا بیفتم دنبال جزوه هام.ملت چه قد بی خیالن.اصن نمی گن شاید جزوه شو لازم داشته باشه،بهش پس بدیم.اصن توی این فازا نیستن.فقط به فکر خودشونن.

اگه هفته آینده برم خونه.با بابا اتمام حجت می کنم.چون دیگه تحملم تموم شده.دیگه نمی تونم.

همین...