قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

قاصدکی دور از خانه

حرف هایی از جنس بی کسی

13.

از پنج شنبه تا حالا تنهای تنهام.تا تونستم آناتومی خوندم.همش درس خوندم...

اما چه فایده وقتی که هیچی یادم نیست.خدا این ترم و آناتومی سر و گردنش رو به خیر کنه.

همین...

12.

امروز پانی رفت خونه.

زیبای خفته هم رفته بیرون.فردا و پس فردا هم کشیکه...کلی حال می کنم.

نمی دونم چرا این آناتومی رو هر چی می خونم باز فراموش می کنم؟؟؟؟

11.روزهای پر مشغله

دیگه رسما دارم به روزای سخت درس خوندن نزدیک میشم.دوباره درسا داره زیاد میشه.

دوباره روزایی که باید در اوج خستگی درس بخونم،رسیدن.

اما من همه ی اینا رو دوست دارم...

10.

روز چهارشنبه ساعت 2 بعد از ظهر بود که مامان اینا اومدن کرمان.

همون شب رفتیم خیابون و من یه شلوار لی خریدم.شب هم برای خواب رفتیم خانه معلم.

روز بعدش هم رفتیم نمایشگاه گل و گیاه.تقریبا تا ساعت 9 اون جا بودیم.خیلی خوش گذشت

تا این که روز جمعه رسید.ساعت 2.خیلی آرزو کردم که ساعت نرسه به دو.اما می دونستم که محاله.

لحظه ی خداحافظی هم رسیداشک توی چشمام جمع شده بود.ای کاش این روزای خوب هیچ وقت تموم نمی شد.

دوستشون دارم

9.

امروز خیلی حالم بده.نمی دونم چرا اما دلم حسابی گرفته...

فردا قراره مامان اینا بیان این جا.خیلی دلم واسشون تنگ شده.