دو سال پیش نذر کردم که اگه رشته مورد علاقه ام-پزشکی- قبول شم،وقتی تحصیلاتم تموم شد،تا آخر عمرم هر سال روز تولدت از هیچ بیماری پول نگیرم.
الآن دانشجوی سال دوم پزشکی ام.امشب شب تولدته...می خوام بدونی که هنوز سر عهدم هستم و فراموشش نکردم و نخواهم کرد...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
هفته ی اول دانشگاه هم گذشت...اما به نظرم خیلی دیر گذشت.
هنوز درسا سنگین نشده...خیلی از آناتومی می ترسم.خدا کنه نمره ام خوب بشه.
از این بیکاری خسته شدم.کاش زودتر درسا شروع شن...دلم برا درس خوندن تنگ شده...
این چند روز وقتی زنگ می زنن بهم دیگه مثل سابق باهام حرف نمی زنن.همش من میگم:خوب دیگه چه خبر... اونا میگن هیچی...و بعد اونا میگن:خوب دیگه چه خبر و منم میگم هیچی،غیر از بیکاری خبر دیگه ای نیست.
پانی رفته،نمی دونم کجا؟؟؟؟ زیبای خفته هم که همین جاهاس.دور و برم داره می پلکه.
حوصله ی هیچ کس رو ندارم.کاش زودتر تموم شه این بیکاری لعنتی...
سلام سلام
تا حالا خیلی وبلاگ درست کردم اما به غیر از یکی،هیچ کدوم بیش تر از یک ماه دوام نیاورده و ازش خسته شدم.
توی این وبلاگ کوچولو خاطراتم رو می نویسم،چون غیر از خدا کسی رو ندارم که حرف هام رو بهش بزنم...